مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

آخرين سونوگرافي

سلام نفسم دختر خوشگلم كي مياي ديگه از بس رفتم تو كمدت و لباسات رو نگاه كردم كهنه شدن دلم ميخواد اين روزا خيلي سريع بگذرن و بياي تو بغلم مامان منير و باباييم هم تا اخر اين هفته  ميان پيشمون كه هم تنها نباشيم هم تو كارا كمكمون كنن هنوز ساك بيمارستانت رو نبستم لباس سايز صفرزياد برات نگرفتم چون فكر نمي كردم احتياج بشه بيشتر لباسات سايز يك و دو سه هستن قراره براي بيمارستانت بگيرم اخه مي ترسم اينا بهت بزرگ باشن               امروزبابابايي رفتيم سونوگرافي البته دكترم گفته بودسونوهات كامله ولي چون دوست داشتم خيالم از سلامتيت...
31 ارديبهشت 1393

ورود سارينا جون به اهواز

سلام نفس مامان چطوري شيطون بلا قربونت برم كه اصلا خواب نداري و 24ساعته در حال ضربه فني كردن ماماني هستي خوشم مياد تا هروقتي كه من بيدارم شماهم بيداري و صبحام با خودم از خوابب بيدار ميشي اين يعني مامان و دختر جفت هميم                              نازگلم امشب رفتيم خونه باباي بابايي آخه زن عمو سحر و ني ني سارينا از تهران اومده بودن ميدوني كه زن عمو سحر سه ماه بود واسه زايمانش رفته بود تهران و امروز كه ني نيش 17 روزه بود اومده بودن خونه خودشون ما هم رفتيم ديدنشونو واسش كادو برديم نا...
27 ارديبهشت 1393

روز پدر مباركـــــــــ

پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم.                    ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو می كنم. روز مرد را به تو عزیزترینم تبریك می گویم.              &n...
23 ارديبهشت 1393

ديداربا خانوم دكتر

سلام فرشته كوچولو چطوري ناناسم   امروزنوبت دكترداشتم و بعدازظهرمنتظر بابايي بودم تابياد وباهم بريم اخه امروز قرار   بودخانوم دكتر بهمون بگن كه فرشته كوچولومون كي ميادواز حا ل و احوالش تو دل   مامانيش بگه مثل هميشه مطب شلوغ بود وبعدازكمي انتظار رفتم پيش   خانوم دكتراول كه صداي قلب نازت رو شنيدم بعدم كه سر كوچولوتو ديدم                سن بارداريم رو يه هفته كمتر زد آخه من فكر ميكردم تو هفته 36 هستم ولي دستيار دكتر سن دقيقت رو         هفته و روزحساب كرد عيب ندا...
18 ارديبهشت 1393

هفته 35بارداري

سلام به فرشته نازم كه الان بعد از دو سه ساعت اينور و اون ور پريدن تو دل مامانيش خوابيده  وهرچنددقيقه يه باربدنش رو كش و قوس ميده و خستگي در ميكنه آفرين به دختر نازم كه هميشه فعاله و ورزش ميكنه                                         امروز جمعه بود وميدوني كه هفته هاي رشد شما جمعه ها عوض ميشه و 35 هفته تموم ميشه و فردا وارد هفته                &...
13 ارديبهشت 1393

هفته 31بارداری وشروع ماه هشتم

سلام جیگرطلا چطوری خانومی؟ دیروز١٥فروردین هفت ماهگیت تموم شدووارد ماه  شدی دیروز ازملایر اومدیم خونه خودمون خیلی خوش گذشت شما هم دختر خوبی بودی و مامانی اصلا اذیت نشد فقط موقع برگشت تو ماشین یه کم کمرم درد گرفت که اونم فدای سرت اونجا خونه همه فامیل رفتیم و همه از تو حرف می زدن هوا هم خیلی سرد بود اصلا انگار نه انگار که بهار اومده فکرکنم دفعه بعد با هم بریم چون دیگه تا به دنیا نیای دیگه نمیتونم جایی برم   سیزده به در هم خوب بود اما برخلاف هر سال من یه جا نشسته بودم وبقیه مخصوصا بابایی بازی می کردن   غروبشم که بارون اومد ومجبور شدیم برگردیم خونه ولی در کل خیلی خوش ...
11 ارديبهشت 1393

سونوگرافي هفته 31

سلام دخمل نازم ديروز رفتم سونوگرافي و صداي قلب نازت روشنيدم ولي نتونستم ببينمت قربونت برم وزنت 1550گرم بود و خداروشكر همه   چي خوب وطبيعي بود بعدشم رفتم مطب دكتر كه اونجام باز صداي قلبت رو   شنيدم امروز صبح خواب بودم كه با يه ضربه محكم شما از خواب پريدم البته يه كمم دردم   اومد ها... بعدشم شروع كردي به سكسه كردن افرين به دخملم كه اينقدر قوي   شده ...
11 ارديبهشت 1393

هفته 32 بارداري

                                                                                        سلام وروجك مامان   الان 32 هفته ودوروزه كه من وتو با هميم و من از لحظه لحظه بودن با تو لذت مي برم اين روزا هم كه حس...
11 ارديبهشت 1393

هفته 33بارداری

                                                                                                           &nbs...
11 ارديبهشت 1393

خروپف ماماني

سلام خانومي چطوري عسلم امروز ميخوام ماجراي خروپف كردنم رو برات تعريف كنم من كلا آدم بد خوابي هستم يعني از بچگي اينجوري بودم تو اتاقي كه يكي ديگه ام بود نميخوابيدم يا اگه صداي تيك تيك ساعت يا صداي شير اب يا صداي خروپف ميومدخوابم نمي برد خوابمم خيلي سبكه يعني يكي از كنارم رد بشه بيدارم                     باباييت بيچاره كه ديگه كلافه شده  به صداي نفس كشيدنشم گير ميدم بهش ميگم تو بلندنفس ميكشي تااينكه چندشب پيش بابايي بهم گفت تو خواب خروپف ميكنم از اون اسرار واز من انكار ميگفت اي كاش ازت فيلم ميگرفتم منم...
11 ارديبهشت 1393